شهربازی
قبل از هر چیز یه عذر خواهی به شما بدهکارم آخه یک شنبه اومدم مهدتون خانومتون گفت اون برچسب صرفاً جهت این بوده که هر کدوم از بچه ها جامدادیشون رو بشناسن آخه همه جامدادی ها شبیه هم بوده و ربطی به گم شدن پاک کن شما نداشته. دو شنبه هم بعد از رفتن بابا سر کار باهم رفتیم خونه باباجون و عصر رفتیم خونه دایی سعید. سه شنبه صبح هم نرفتی مهد اخه یه کم اسهال داشتی. بعد از رفتن بابا سر کار با هم تا ساعت 5 خوابیدیم و بعدش هم باباجون اومد دنبالمون و رفتیم خونشون. چهار شنبه و پنج شنبه هم بدون هیچ اتفاق خاصی طی شد. ولی پنج شنبه تولد آجی زهرا بود. زن عمو هم یه کیک کوچولو گرفته بود تا یه جشن سه نفری بگیرن که گل پسر من هم مهمون ویژشون بود. &nbs...
رنگ انگشتی
دیروز صبح بابا از سر کار که اومد بعد از صبحانه رفت خیابون. وقتی اومد واسه گل پسرم رنگ انگشتی خریده بود. شما که خیلی خوش حال شده بود ولی من این روزها خیلی شیطون شدی و خیلی نق می زنی. من هم از لحاظ روحی وضعیت مناسبی ندارم و خلاصه زیاد شاخ تو شاخ می شیم. وقتی تلوزیون می بینی نق می زنی وقتی نقاشی می کنی نق می زنی وقتی لب تاب بازی می کنی نق می زنی و من سه شنبه از مهد که اومدی خونه با یه ذوقی گفتی مامان برچسب گرفتم. خانوممون یه برچسب زده رو جامدادیم. من تا برچسب رو دیدم فهمیدم داستان از چه قراره و فهمیدم که گل پسری می خواد سر مامان رو کلاه بزاره توی جامدای رو هم که دیدم بله شما پاکن تون رو گم...